برای هم چتر باشیم

چتر عشقی برای همه ی عاشقان

دوستان خوبم  این پست  مربوط میشه به خداحافظی من. دلم نمی آید از این محیط دوست داشتنی و زیبایی که به همراه شما داشتم، دل بکنم و بروم اما واقعاً مشغله های کاری ام اجازه نمیدن به وبلاگم اونجور که دوست دارم برسم. به همین خاطر شاید... تا همیشه تعطیلش کنم.

  ولی با شما و وبلاگهایتان همچنان هستم ... قهوه های تلخ اما شیرین هانیه جون رو حتما میام میخورم گاهی میهمان کلبه ­ی متفاوت (کلبه ی عشق و تنهایی) خواهم شد و برای یاس عزیزم شعرهای بنفش خواهم نوشت و تنهایی نیلوفر عزیزم رو  شریک خواهم شد و با دلتنگی های تاراجون همراه خواهم بود و به بروس لی با ترس و لرز سر خواهم زد وااااااای چقد وقت گیر شد... پس کی به کارام برسم؟ خلاصه گاهی سر می زنم و براتون یادگاری میذارم... تا به قولی "از دل نرود هرآنکه از محیط مجازی برفت!"

 برایتان آرزوی لحظه هایی سرشار از عشق و دوستی می کنم.

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:وبلاگ عاشقانه,نیلوفرآبی,عشق,چتر,دوستی,خداحافظی,ساعت 4:29 بعد از ظهر توسط نیلوفرآبی|

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:عشق,مطلب عاشقانه,مطلب جالب,عکس عاشقانه,شعر عاشقانه,امتحان,جلسه امتحان,قطره,ساعت 5:41 بعد از ظهر توسط نیلوفرآبی|

دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هایت
مهربانی دست هایت
نوازش گندمزارنگاهت

و همین چیزهای بی پایان
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلوی راهت سبز می شدم
تمهیدی،  تولد دوباره ای،  فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
کاش گفته بودم دوستت دارم؟

 

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:عشق,مطلب عاشقانه,مطلب جالب,عکس عاشقانه,شعر عشقولانه, تولد,تولدی دوباره,دلتنگی,ساعت 7:20 بعد از ظهر توسط نیلوفرآبی|

دو چتر ساده و عاشق، دو دست پاک و نجیب
دو چتر سایه هم را همیشه در تعقیب
دو چتر آبی و قرمز، چهار چشم قشنگ
و دستهای موازی ، و شانه های اریب
به رغم حادثه های کمین نشسته به راه
و جاده های همیشه پر از فراز و نشیب
چقدر شانه به شانه ، به پای هم رفتند
به روی جاده، دو عاشق، دو دل، دو نیمه ی سیب !

و آسمان حسود، آسمان بغض آلود
و آسمان دو دستش همیشه در تخریب
تمام بغض خودش را به چتر ها کوبید
سکوت جاده عقب رفت با صدای مهیب
غروب دهکده از عمق فاجعه، پر شد
و عشق مثل همیشه، کشیده شد به صلیب

کنار جاده دو عاشق، دو دست خون آلود
دو چتر صاعقه خورده، شکسته، خیس، غریب...

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:عشق,مطلب عاشقانه,مطلب جالب,عکس عاشقانه,شعر عاشقانه, چتر, صاعقه,غریب,ساعت 7:18 بعد از ظهر توسط نیلوفرآبی|

مردن از عشق


گریه کار کمی ست برای توصیف نداشتنت …
دارم به رفتار پرشکوهی شبیه به مرگ فکر می کنم …


.
.
.

 

 

یادم باشد امشب بعضی از آرزوهایم را دم در بگذارم تا رفتگر با خود ببرد!
بیچاره او!
مابقی را هم با خود نقدا به گور میبرم!
مابقی همان آرزوی باتو بودن است!
نترس جانکم!
حتی آرزوی داشتنت را هم به کسی نمیدهم!

نوشته شده در 12 آذر 1391برچسب:عشق,مطلب عاشقانه,مطلب جالب,عکس عاشقانه,شعر عاشقانه, مرگ, گریه,عشقولانه,ساعت 10:27 بعد از ظهر توسط |

اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنيا به پايان برسه

تموم خطوط تلفن، تالارهاي گفتگو و ايميلها اشغال مي شه.

همه جا پر ميشه از اين که:

رنجوندمت، پشيمونم، منو ببخش

تو را عاشقانه مي پرستم

مراقب خودت باش.

اما بين اين همه پيام يکي تکون دهنده تره:

هميشه عاشقت بودم ولي هيچ وقت بهت نگفتم!

پس عشق و محبت را تقديم آنکس که دوستش داريم کنيم

شايد که ديگر فردايي نباشد...

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 4:55 بعد از ظهر توسط نیلوفرآبی|


قالب وبلاگ Coeur