برای هم چتر باشیم
چتر عشقی برای همه ی عاشقان

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیرمرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه در آن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکهای آن را پر نکرده بود، مردم که به قلب پیرمرد خیره شده بودند با خود میگفتند که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب را دارد؟
ادامه مطلب
اولين روز باراني را به خاطر داري؟
غافلگير شديم
چتر نداشتيم
خنديديم
دويديم
و به شالاپ و شلوپ هاي گل آلود عشق ورزيديم…
دومين روز باراني چطور؟
پيش بينياش را کرده بودي
چتر آورده بودي
من غافلگير شدم
سعي مي کردي من خيس نشوم
و شانه سمت چپ تو
کاملاً خيس بود…
سومين روز چطور؟
گفتي سرت درد ميکند
حوصله نداشتي سرما بخوري
چتر را کاملا بالاي سر خودت گرفتي
و شانه راست من کاملا خيس شد…
چند روز پيش را چطور؟
به خاطر داري؟
که با يک چتر اضافه آمده بودي؟
و مجبور بوديم براي اينکه پين هاي چتر
توي چشم و چالمان نرود
دو قدم از هم دورتر برويم…
فردا ديگر براي قدم زدن نمي آيم
تنها برو …
من از طوفان نمي ترسم
از اين آتشفشان هرگز هراسي در دل من نيست
پناهي امن دارم من
ز تنهايي نمي ترسم
نگاهم يك كبوتر بچة تنهاست
وليكن جنگلي را آشيان دارد
دو دستم گرچه سرما خوردة پاييز
ولي خورشيد را در آسمان دارد
من از مردن نمي ترسم
دلم زنده است با عشقت
ز درياها نمي ترسم
نجاتم مي دهد چشمت
تو هم يك خانه ی محكم درون قلب من داري
مبادا كوچ بنمايي، دل من را بلرزاني
دلــــــــم . ..
وقـــــتـﮯ
شـــــــعرﮯ بیــــــاید و
تــــو
میــــــان آن نبــــاشــــﮯ ..
واژه را ..
به تازیانه می گیرم !
اگر ..
در ذهنم ..
جز به یاد تــــــــــــو جاری شود !!
دیوارها
هرقدر هم بلند باشند
اسیرت نمی کنند،
ما پرواز را آموخته ایم
بیا تا دور دست ترین قله ها پرواز کنیم
و دل انگیز ترین آواز را سر دهیم
من،
رویایی دارم،
به رنگ راز آلود ترین غروب
و طعم عجیب ترین سکوت
شوق بودن با تو
از من آدمی ساخته که غروبها را می فهمد
و تنهایی درختها را احساس می کند
شوق بودن با تو
هر روز ویرانم می کند
تو هم می دانی، عاقبت چگونه خواهم سوخت
در آتشی که گرما بخش زندگی توست
آخرین آواز را سر می دهم:



اگر باران نبارد باغبان دلگیر خواهد شد
و فرصتهای فروردین نصیب تیر خواهد شد
اگر بـاران نبارد برکه ی احساس می خشکد
و هم نیلوفر مرداب غافلگیر خواهد شد
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
دوباره شاعر شدهاند
از کدامسو نزدیک میشوی؟


خداوندا ، جای سوره ای به نام “عشق” در قرآن تو خالیست
که اینگونه آغاز شود :
و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت.
قالب وبلاگ | Coeur |